فاطي
آهان بعد شمااينقد بااعتماد به نفس ميحرفي فك ميكني كه من حرفاتو باور كردم نه؟؟؟خب اره باور كردم من كلن اينطوريم زود باورميكنم ولي يادت باشه زودم ميتونم فراموش كنم بابا عاقل مگه تومدرسه شماغيراز هفتم و سوم مقطع ديگه اي هم هست خو وقتي هفتم نيست يني سومه خخخخ
نويسنده : امير و فاطي


دینگو
او او عزیزم ایندفه رو اشتباه اومدیا.ایندفه نوبت توعه که انتخاب کنی و به من هیچ ربطی نداره و منتظر جواب تو میبایست بود نه من؟شایان مرادی هفتم نیست فکر کنم سومه اما برای چی؟
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
منت و منت كشي رو بي خي هرطور راحتي عزيزم ميتوني باشي ميتوني بري باسه من نميفرقه اينو گفتم كه فك نكني فقط خودت تنها هستيو اگه بزاري بري ديگه ديگه هيچي تصميم باخودته راستي شايان مرادي تو مدرستونه كلاس چندمه؟؟؟؟
نويسنده : امير و فاطي


ببین فاطی اگه دلیل قهر شدنت اون راست کلیک هست که بخدا من این کارو نکردم چون این کد اگه دو بار راست کلیک کنی دگو اوکی بزنی خودش فعال میشه.به هر حال دسته خودته میخای باور کن میخای نکن چون به قول خودت من اخلاقمو تغییر دادم و برای فکر اشتباه تو منت نمی کسم.منتظر جوابتم.
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
ماميم بود من ديگه باهات حرف نميزنم
نويسنده : امير و فاطي


امیر
سلام سلام سلام فاطی خانم.دیروز نیومدم وب چون دیدم با دوستاتی و تولدته نخواسم مزاحمت بشم.اولین کسی که بت تبریک گفت که بود؟
نويسنده : امير و فاطي


برو به این وبلاگ یه سر بزن اون موقع می فهمی که بچه پایه ینی چی

نام کاربریش : tavalodfati

رمز عبور:13801380

 


نويسنده : امير و فاطي


فاطي

خيلي بدي من بهت اعتماد كردم عكسمو بهت دادم وقتي كه خاستم عكسامو حذف كنم ديدم بعله امير خان راس كليك وبو فعال كردن چرا؟؟؟؟


نويسنده : امير و فاطي


فاطي

 سلام اوني روكه ميگي فك كنم سيدمعصومه صابر بود خيلي دختر خوبيه اصن به اينا نگاهم نميكنه بابا بچه مثبته سيده موهاشو بااين چيز بهش ميگن چي ميگن نميدونم باهمينا ميبنده مر30 كه تبريك گفتي فدات برو تواين وبلاگ ببين دوستام چيكار كردن(نام كاربري :تولد فاطي رمز عبور:13801380)تازه تومدرسه هم برام كيك و كلي چيز ميز گرفته بودن دوستاي منن ديگه 


نويسنده : امير و فاطي


happy birthday
سلام عزیزم این چند وقنه بد جور کار داشتم نتونستم بیام.خولی خوشی سلامتی.یه سوال اون روز که تو مدرسه ما کلاس شورا دانش آموزی داشتین کنار کولر هم فکر کنم نشسته بودین کی همرات بود؟آخه ساعد و پورصالحی بد جور عاشقش شدن.مهم تر از همه فردا تولدته خواسم تبریک بگم.
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
ميتوني برا من باشي يانه!!!!اينو الان من بايد بت بگم نه تو .بادوستات بت خوش بگذره بوس باي تاشنبه
نويسنده : امير و فاطي


الان که می بینی اومدم وب هم فقط عجله ای هست و با موبایل اومدم.چون تمرین و کلاس داشتم.دو شنبه و سه شنبه هم تمرین دارم به خاطر اینکه از چهارشنبه عصر تا جنعه عصر تو سیریک مسابقات داریم.تو این چند روز که اونجام میخام درست فکر کنم و ببینم میتونم برا تو باشم یا.... پس تا شنبه بای تو هم اگه میخای بیکار نمونی میتونی خاطراتی چیزی یا... تو وب بزاری.کاش میشد به جا سیریک کنار......باسم.بای عزیزم
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
من كم بيدام؟؟؟شوخي ميكني؟؟؟من توهر24 ساعت 23ساعتش اينجام
نويسنده : امير و فاطي


کم پیدا شدی ده نیستی وب چیزی شده؟
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
به دليل نكات امنيتي و مشكوك زدن تو برخلاف خواستت عكسامو حذف كردم
نويسنده : امير و فاطي


amir
خوشگل وبلاگ عکسات بزار بمونه تا هر وقت دلم برا اون چشمت شد دیدن کنم .لباسی که پوسیدی رو مبلی دقیقا چه لباسیه؟
نويسنده : امير و فاطي


ازین سایت لعنتی که نمیشد مجبور شدم آپلود کنم و عکس تو چی میشه اونوقت؟ اینم لینک http://www.uploadax.com/viewer.php?file=10629631567044742402.jpg
نويسنده : امير و فاطي


تو عکس دادی که من بدم؟عکس من حالا برا چی؟
نويسنده : امير و فاطي


فاطي

شوخي ميكني يني اون دوتا!!!!!جدي؟؟؟!!!باورم نميشه دختره ميگفتش ماخواهر برادريم تازه ميگفت ماخانواده مذهبي هستيم اينجوري لباس ميبوشيم اونجوري لباس ميبوشمو ازاين حرفا تازه كلي لاف ديگه هم زد كه من توجه نكردم فقط نفجي باهيجان گوش ميكرد .بگذريم امير عكستو ميخام لطفا بهونه هم نيار 


نويسنده : امير و فاطي


البته خاطرات زیادی داشتیم حالا اونارو فردا میگم.خب سام گرفتی جریان چی بوده .راستی فاطی یادم رفت معرفی کنم سام یکی از اقوام منه تو شیراز که اونم داره سایتو می بینه.
نويسنده : امير و فاطي


امیر قسمت سوم
تا اینکه فهمیدم فاطی خانوم داره یه کلاسایی میره.منم فرستو قنیمت شمردمو رفتم ثبت نام کردم.روز اول و دوم زیاد خوب نبود اما روزای بعد بهتر بود.تو اون کلاسا بیشتر تا گوش بدیم در حال نوشتن نامه بودیم.نا گفته نماند تو اون یه دختر و پسر سید هم بودن که وضعشون از ما بدتر بود حتی یه جلسه زود رفتم یهو تو کلاس رفتم دیدم دارن ......می گیرن تا منو دیدن جدا شدن هیچی دیگه ترکیدم ا خنده.جالبی یکی از جلسات این بود که یارو گفت یه بیت شعر میگم بببین خوبه یا نه گفت:نازک نارنجی و زود رنج است و.... منم گفتم مختص یکی از دوستامه اون گفت اون عاشقته من گفتم من که آره اما اونو نمیدونم فکر کنم گرفت موضوع چی بود.خلاصه کلاسا تموم شدو زهدا نجفی دوست فاطی اومد مارو خر کنه که من خرم یه لحظه فکر کردم واقعا همون عسله اما جلسه آخر بهش گفتم که من فلان رو دوست دارم و... که خودشو معرفی کرد.جلاسات تموم شدو رسیدیم به اول مهر دیگه هیچ دسترسی به فاطی نداشتم که یکی یه سایتو بهم معرفی کرد که اون سایتم اینه که الان توشین و الانم دارم تایپ میکنم و فقط این داستانو من و فاطی و سام داره میخونه.تموم
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
خدايا چيكاركنم اون دوتا هستن اينم باشه حالا بدبخت شدم اينو ديگه كدوم ور دلم جا بدم حالا اونا هيچي اين كه ميخاستم حالشو بگيرم اگه باهاش دوس شم كه آبرومو ميبرن ياسمن اينا منم بااين همه ادعا بعله رفتم به خالم قضيه رو گفتم گفتش كه بزار اون دوتا رو ميpرونيم اينم يه كاريش ميكنيم هيچي ديگه باامير دوس شدم ولي نميخاستم باهاش باشم چون ميدونستم بالاخره يه روزي دوستام گولم ميزنن كه...خب چن روزيي گذشت آقاامير ديگه صبا با اس من بيدار ميشدن شبا شب بخير گفتنم ميخابيدن(اصن يه وعضي بود)تااينكه يه روز تصميم گرفتم كه ديگه باامير نباشم باسه همين هرروز باهاش به دلايل غير منطقي قهر ميكردم تااز بدش بياد ولي برعكس اقا امير بيشتر خوششون ميومد بازم رفتم به خالم گفتم گفتش كه يه خط اضافه داره خطمو خاموش كنم اونو بردارم حالا چون نميخاستم امير نارحت شه به خالم گفتم قبلش به تو زنگ بزنهو بگه چرا رو گوشي من ميزنگي همينكارو كرديم حالا خسته شدم بقيش برا بعد از اينكه داستان اميرو شنيديم
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
اغا به ما گفتن عصرا براتون كلاس ميزاريم اونم مختلط منم كه بچه مثبت بودم گفتم عمرن بيام باكلي اصرار دوستام كه ميگفتن ما به اونا كاري نداريم و فقط برا درس ميرم اومدم كلاس دوسه جلسه اول خوب بود ولي بعدش ميديم كم كم ياسمن اينا دارن ميرن طرف بسرا بهونه جور كردمو ديگه كلاس نيومدم باورت نميشه اون وقت چقد از شماها بدم ميوه اه حالم ازتون بهم ميخورد هيچي ديگه من كلاس نيومدمو چسبيدم به درسام تااينكه تو مدرسه بخش شد كه من باتو دوستم من گفتم حالا كه اسم بد در رفت خو چرا باهاش دوس نشم هم يه حالي از اين بسره ميگيرم هم از ياسي خلاصه باتو دوس شديمو يكم قهر و آشتي تاتو شيفته ي من شي بعله ميديم اقا امير روز به روز بيشتر به من وابسته ميشه وقتش بود حالتو بگيرم ولي نگو كه خودمم ازتو خوشم اومده بود وااااااااااااااااااااااي چه مصيبتي حالا ادامه داستان بزارين فردا ميگم
نويسنده : امير و فاطي


فاطي

شوخي ميكني!!!!؟؟؟!!!يني شما با اون بسرا (امين اينا)دعوا كردين؟؟؟!!!باورم نميشه!!!!متعجبچون تاجايي كه يادمه تو تخته شاسيتو تو بغلت گرفته بودي و ايستاده بودي حالا داستانو ازمن بشنويد


نويسنده : امير و فاطي


امیر
سام جان میدونم داری وبو میخونی چون گفتی امرو قراره بیای وبو نگا کنی فقط ببین بین خودمون بمونه ها نری به اون پسرخاله و خواهر دو قلوی سوسولش بگی که تموم آبرومو تو کل شیراز میبرن بهشون بگو این وب مال یکی از دوستامه و اسم وبو بهشون ندیا گفته باشم .اممم شاید عید نوروز بیام.اصن بهش با لحجه شیروزی بگو:کاکو گت مو عید شیروز میام چیزی نموخای بسونوم؟
نويسنده : امير و فاطي


امیر.قسمت دوم.امپراطور بادها
قسمت دوم داستان:داشتم میگفتم که عاشق فاطی شده بودم.بعد چند وقت اس دادن یه قرار تو کافه گذاشتیم ولی خب اینجا رودان بود نمیشد حرف طد و در حد دیدن.یکی از بد ترین شوک هام این بود که فاطی گوشیش برا همیشه خاموش شد.من هنوز امید وارم که یکی اس بده بگه سلام من فاطی ام.لحظه های سختی رو داشتیم از این طرف یاسمن هر دیقه اس میدادو چرت میگفت از اون طرفم فاطی پا نمیداد.از قرار رفتم سراغ ندا خانم.گفتم که فلان شده و یه نقشه کشیدیم که ندا جلوی فاطی بشه دوست دختر من تا بلکه فاطی پا بده.زیاد نقشه خوبی نبود اما خب کمک کرد.از قرار معلوم قرار بود تو امتحانات نوبت دوم بعد تموم شدن هر امتحان بریم تو یه پارکی حضور دیدار اونا کنیم همین طورم شد اما بعد چند روز چند نفر از شهدای کربلا اومدن گفتن که چیکار میکنیدو .... خلاصه هممون تنمون به دعوا خارش میداد .گفتم اینجا جاش نیس بیا بریم تو کوچه مصی اینا خلاصه رفتیم و یه ضربه مشت خوردم و دوتا زدم و ... الانم البته دوستیم.همینجور که فاطی خاموش بود گوشیش اعصاب منم خورد بود.آخه همیشه با اس اون بیدار میشدم و با اس اون خواب میرفتم و واقعا برام سخت بود تا اینکه...... بقیش قسمت سه
نويسنده : امير و فاطي


دختری دیگه حرف حرفه خودته نمیشه کاریش کرد در ضمن من گفتم داستانتو بزار نه اینکه.... چرا حالا میخاستی حال منو بگیری الان چی ز دوستمان دارید؟خندم میگیره یاسی گفته بود هوو دارم گفتم کیه میگه فاطی
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
لوووووس من كي گفتم دوست دارم هان؟؟؟بعدشم توگفتي كه من خيلي باحال تر از ياسمنم اگه ياسمن ولت كنه بامن دوس ميشي خودت گفتي كه برو به ياسي بگو كه من ديگه نميخامش اهم.بعدم من اون وقت از شكلت بدم ميومد ولي چون ياسمن توسلي رفته بود به همه گفته كه من باتو دوستم ميخاستم يه كماري كنم هم حال تورو بگيرم هم ياسي باورت نميشه چقد بدم ميومد ازت
نويسنده : امير و فاطي


امیل
من میخام داستان شروع آشنایی با تو و... از نگاه خودم بزارم تو هم اگه خواستی بزار. قسمت اول:مدرسه بودم.داشتیم با بچه بازی میکردیم که یک لحظه مصطفی(دوستم)اومد.گفتش:خبر داری مدرسه حجاب قراره کلاس تست بزاره معلماشم خوبن.گفتم:نه ولی اگه دختر پسر قاطی باشه میام.اون موقع زیاد تو فاز دختر مختر بودم.آقا عصرشم کلاس بود ما رفتیم کلاس که نگو دوست دختر قبلیم یاسمن همونجاست.هیچی دیگه همینجور گذشت و گذشت تا کلاسا تموم شد و من بلاخره به یاسمن شماره دادم ناگفته نماند تو اون کلاس چند نفر دیگه هم شماره دادن از قرار فاطمه شهدوستی و... اما یکی بود تو اون کلاس به نام فاطمه ایار زاده که نقش اول زندگی ما میشه.بگذریم.خب وقتی شماره به یاسمن دادم عصرش به من اس داد و همینجور اس میدادیم.با اینکه دیر جواب اسا رو میداد اما قابل تحمل بود.چند روز بعد یکی بهم اس داد که سلام خوبی و از این حرفا منم گفتم شما؟ گفته فاطمه ایار زاده هستم.اولش به جا نیاواردم ولی بعد با گرفتن مشخصات و... فهمیدم کیه و همونی بود که تو نظرم بود.گفت بیا مسابقه اس دادن کی زود تر میده منم گفتم باش.خلاصه مسابقه دادیم تا شب شد.اون گفت یه چیزی بگم منم گفتم بگو گفتش دوستت دارم.منم گفتم خب که چی فکر کردی یاسمن میزاره؟ گفت اونش بامن . منم گفتم باشه و بای دادم.خلاصه اون شب گفتم سرگرمیه خوبی میشه بزار ازش استفاده کنم.چند روزی گذشت و با یاسمنم قطع رابط کردم یا به قول امروزیا کات زدم.تو یه نامه منو فاطی داستانا زندگی مونو نوشتیم و همونحا تصمیم عوض شد و گفتم که واقعا دوستش داشته باشم و برا سرگرمی نباشه.بقیه داستان در قسمت دوم. فاطی تو نمیزاری داستانتو؟
نويسنده : امير و فاطي


فاطي
عزيرم اراده نه افاده
نويسنده : امير و فاطي